بار قاچاق را به تنهایی به پادگان آورد
تصمیم رفتیم صبح علی الطلوع جلوی کاروان قاچاق را بگیریم. رفتیم توی کوه و کمر، یکی از محلی ها شروع کرد به کولی بازی در آوردن و با تلفن به خانوده اش تماس گرفت که مرا با تیر زدند. لحظاتی بعد عده ای با بیل و کلنگ به سمت ما آمدند و برای همین برگشتیم پادگان، وقتی رسیدیم دیدم حسین نیست دوباره راهی را که رفته بودیم برگشتیم. یقین داشتیم حسابی کتک خورده. اما ردی از او نبود. وقتی رسیدیم پادگان، شهید بواس خوشحال و خندان بار قاچاق که رو الاغ و قاطر بود را به تنهایی به پادگان آورده بود و ما در این فاصله کلی غصه خوردیم که مبادا کتک خورده باشد.
ثبت دیدگاه