شناسه: 341533

تفاهم بیش از حد باشهید از کودکی تا بزرگسالی

جهان در روز خاستگاری هیچ دغدغه‌ای رضایت من و خانواده ام نداشت، افزود: اخلاق و رفتار شهید، خنده ها، شوخی ها ، افکار و ... خیلی شبیه خودم بود،  ما با هم خیلی تفاهم داشتیم به گونه ای که  هرچیزی که من دوست داشتم او هم دوست داشت.

همسر شهید با بیان اینکه ما وابستگی شدیدی به هم داشتیم و وقتی که با هم ازدواج کردیم شهید 4 سال بود که پاسدار شده بود، گفت: با جهانگیر در روز های نخست ازدواج مانند تمامی زوج های جواندر خیال پردازی های شیرین زندگی مشترک همانند ساخت منزل، بچه دار شدن و...

 پس از گذشت 6 ماه از زندگی مشترکمان، کم کم زمزمه های گردان صابرین شروع شد و برای جهانگیر بسیار جذاب بود که عضو این تیپ شود، من مخالف عضو شدن جهان در تیپ صابرین بودم زیرا در اوایل زندگی که در سقز خدمت می کرد و بعد از مسافت و فاصله بسیار زیاد محل خدمت و محل زندگی باعث تنهایی من می شد و همواره از این دوری در رنج بودم.

بعداز یکسال از این ماجرا دوباره همسرم در مورد یگان صابرین صحبت کرد که هدفم خیلی بزرگتر از این چیزها است و باید عضو آن شوم و تو باید صبوری کنی، خاطرنشان کرد: شهید همیشه می گفت من که خلاصه باید بمیرم چه بهتر که این مردن با شهادت همراه باشد.
 

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه