خانم افغانی که نظرم را نسبت به سوریه رفتن همسرم تغییر داد
آن خانم بر بالین پسرش که خمپاره خورده و وضعیت بدی داشت به صورت چهارزانو نشسته بود و گریه می کرد و حضرت زینب(س) را صدا می زد که تو سلامتی فرزندم را برگردان و من قول می دهم که یک بار دیگر او را به پابوست برای دفاع از حرم بفرستم.
یک شوکی برایم بود، اصلا باورم نمیشد همچین حسی به من دست دهد، منی که کاملا مخالف سوریه رفتن جهان بودم، حرف آن خانم مرا از این دنیا به آن دنیا برد.
وقتی خود جهانگیر به من زنگ زد که سالمم و هیچ اتفاقی نیفتاده اما من آنقدر بی تابی می کردم، و از همان موقع نقشه می کشیدم که آمد خانه نگذارم به سوریه برود، وقتی سخنان آن زن را شنیدم واقعا از خودم خجالت کشیدم.
یکساعتی طول کشید تا پیش همسرم بروم، وقتی رسیدم پیش جهان، فقط سکوت کردم و اشک از چشمانم جاری شد که او هم با دیدن اشک هایم به گریه افتاد و فقط از من پرسید میگذاری یک بار دیگر به سوریه بروم، که من به نشانه رضایت چشمانم را بستم و او از شدت ذوق فریادی کشید که خدارا شکر که دوباره راضی شد.
ثبت دیدگاه