شناسه: 341540

حضرت زینب(س) سبب آرامشم شد

دیگر طاقت نداشتم و اشکانم خشک شده بود، واقعا طاقت نداشتم یک دفعه یادم افتاد که همسرم به من گفته بود، خیلی بریدی حضرت زینب(س) را صدا کن، خیلی برایم سخت و حتی یاد آوریش هم برایم معجزه بود.

 بصورت غیر ارادی ناگهان با صدای بلند فریاد زدم؛ «یا زینب»، و عقده دلم را خالی کردم، در آن زمان احساس کردم یک نفر دستش را بر روی شانه‌هایم گذاشت و آرامم کرد.

 وقتی آرام شدم ، دخترهایم را صدا زدم وضو گرفتیم و نماز شکر خواندیم، وقتی پیکرش را به خانه آوردند، خواهش کردم که باید بازش کنید و ببینمش، اما با مخالفت آنها مواجه شدم که می گفتند، پیکرش وضعیت خوبی ندارد ولی من زیر بار حرف آنها نرفتم و پیکرش را باز کردند.

 همه بیرون رفتن و فقط من، دو فرزندم وخواهرشوهرم آنجا ماندیم و پیکر را باز کردیم، وقتی روی پیکر را باز کردم انگار زنده بود، اینقدر چشمانش برق می زد و قشنگ می‌خندید که یک آن همه ما به شکل عجیب و خیلی غیر طبیعی خندمان گرفت.

 با دیدن جهان خیلی آرام شدم، صبر و گذشت جهان باعث شد که شهید شود.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه