شناسه: 341545

گفتگو با همرزم شهید

پس از صدای چند بوق، گوشی را برمیدارد و با صدای غمگین و گرفته جواب میدهد. خودم را معرفی میکنم و او با لهجه شمالیاش میگوید: من الان تهران هستم. تازه از معراج بیرون آمدهایم. همین چند دقیقه پیش کنار پیکرش بودیم. کنار پیکر عزیزمان، دوستمان، یارمان، کسی که سالها با او همراه و همقدم بودیم. یادش بخیر؛ سی سال پیش آن روزی که کشورمان درگیر جنگ با دشمن بعثی بود با هم در واحد تخریب آشنا شدیم. آن روزی که حسینعلی را دیدم، یک نوجوان 13 ساله با تنی نحیف و لاغر بود. آن روزها من 19 ساله و شش سال از حسینعلی بزرگتر بودم اما منش او نشان از یک مرد داشت که موجب دوستی بین ما شد.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه