حساب دفتری داریم!
کارت عابر بانکش را روی پیشخوان گذاشت و پشت سرش را نگاه کرد تا از خلوت بودن سوپرمارکت خاطرجمع شود. آرام گفت: «احمد آقا! همون حساب ماهانه همیشگی!»
آدم درستی بود. دست همه را میگرفت. ماه به ماه میآمد سوپرمارکت احمدآقا و حساب دفتری بدهکاران محل را صفر میکرد. دعای خیر نیازمندان محله بدون اینکه او را بشناسند همیشه پشت سرش بود.
شب جمعهای که پیکرش را از سوریه برای وداع آوردند، در محله غوغایی بر پا بود. کوچک و بزرگ برای تشییع آمده بودند.
همان موقع چندتا از بچههای بسیج مسجد، از سوپرمارکت احمدآقا باکسهای آبمعدنی را دست به دست میبردند داخل مسجد.
هزینهاش را که خواستند حساب کنند احمدآقا با پشت دست چشمان خیسش را پاک کرد و رو به آنها گفت: «پول لازم نیست! حسین آقا وقتی که بود خودش حساب کرد.»
ثبت دیدگاه