هیچ موقع حرف سوریه را هم نمیزد
برادرم 10 سال پیش وارد سپاه شد، آموزش دید. هیچ موقع حرف سوریه را هم نمیزد و هر موقع مأموریت میرفت، میگفت: "میروم جنوب". هیچ وقت از جنگ و درگیریها هم چیزی نمیگفت و نمیگفت کجا میرود و میآید، تا اینکه حدود دو سال پیش وقتی آمده بود برای همه ما سوغاتی آورده بود. من به او گفتم: "داداش، کربلا رفتی؟" گفت: "یک همچین چیزی. زیارت بودم". گفتم: "نکند سوریه رفتی و به ما چیزی نمیگویی؟"، گفت: "شما چهکار دارید؟ شما سوغاتیتان را بگیرید". یک بسته شکلات هم میان سوغاتیهایش بود که مارک سوریه داشت. به او گفتم: "داری ما را گول میزنی؟ به ما میگویی میروی جنوب. شکلاتهایت هم که مال سوریه است". او میگفت: "مگر از این شکلاتها فقط در سوریه هست؟ مگر نمیشود در شهرهای خودمان شکلاتهای سوریه را بفروشند؟"، حرفهایش را در دل نگه میداشت.
خواهر شهید
ثبت دیدگاه