شهید عطری جلوی چشمش به شهادت رسید
نه از رزمش در سوریه چیزی میگفت و نه از جنایات داعش فقط وقتی دوستانش آنجا شهید میشدند، میآمد و از شخصیت آن شهید برایمان میگفت، مثلا شهید عطری را که از شهدای مدافع حرم شمال بود وقتی آوردند، برادرم در مراسم ختم شهید آمد و از شهید میگفت. آنجا هم نمیگفت "در سوریه با هم بودیم."، میگفت: "این شهید از دوستانم هست و خواستم در مراسم ختمش حضور داشته باشم". آنقدر او را سؤالپیچ کردیم که گفت: "شهید عطری سوار ماشین بود. با صدای سوت خمپاره پرید بیرون و دستش را روی سرش گذاشت و دراز کشید اما خمپاره دقیقاً روبهرویش زمین خورد و شهید شد". ما به او گفتیم: "پس شهید عطری جلوی چشمت شهید شده و تو به ما نمیگویی که همراه او بودهای؟"
انگیزه شهید قاسمزاده برای انتخاب سختیهای کار نظامی از نگاه خواهر یک نکته ظریف و زیبا دارد. خواهر شهید میگوید: نه خودش چیزی میگفت و نه کسی به ما چیزی از تخصصهایش در سوریه میگفت. میگفتیم: "چرا نرفتی شغلی انتخاب کنی که همیشه تهران باشی و برایت راحتتر باشد؟"، او هم میگفت: "هر کاری که در راه خدا سختتر باشد اجر و پاداشش بالاتر است. من سعی میکنم که سختترین کار را انتخاب کنم تا اجر و پاداشش بالاتر باشد".
ثبت دیدگاه