شناسه: 341628

نابغه مازندرانی

شهید قنبری دیده بان دوران دفاع مقدس یک نابغه بود. نابغه ای که حتی شهید صیاد شیرازی را به تعجب واداشت. امیر قنبری می گوید: «در سال 69 بعد از جنگ به فرمان امام رزمایشی قرار بود در آبادان برگزار شود. پدرم طراح عملیات این رزمایش شد. وقتی شهید صیاد شیرازی که یکی از هسته های عملیات بود برای بازدید و سرکشی رزمایش آمده بود هر کاری کرد تا اشکالی از طراحی عملیات بگیرد نتوانست. آنقدر پدر دقیق روی این عملیات کار کرد که شهید صیاد شیرازی به دنبال این بود که بداند طراح این عملیات کیست. تا اینکه با پرس و جو پدر را به او معرفی می کنند. وقتی شهید صیاد شیرازی، پدرم را می بیند با تعجب میپرسد قنبری تویی؟ باورش نمی شد یک جوانی با این سن و سال کم طراح چنین عملیات بزرگی باشد. همان جا با پدرم گرم می گیرد و می گوید اگر شما در ارتش بودی من همه این درجه هایی که به من دادند را روی شانه های شما نصب می کردم.»

علاقه شهید مدافع حرم بهمن قنبری به صیاد شیرازی تا جایی بود که وقتی خبر شهادت صیاد شیرازی را شنید به گفته فرزندش «پدرم سه روز از اتاقش بیرون نیامد. می گفت انقلاب یک فرمانده مومن، مخلص و توانمند را از دست داد.»

شهادت صیاد شیرازی مصادف می شود با تولد پسر شهید از همین رو پدر اسم فرزند را امیر گذاشت و همیشه به پسرش میگفت «یک صیاد رفت یک صیاد دیگر متولد شد.»

به گفته امیر پدرش یک لحظه بی کار نبود از سال 70 که وارد سپاه شد از آموزش نیروهای لشکر گرفته تا نیروهای افغانی در افغانستان همیشه در حال خدمت بود و می گفت من فقط برای رضای خدا کار می کنم. علاقه شهید به حضرت زهرا(س) خاص بود. وقتی همه دوستان و همرزمانش می گفتند شما لیاقتت بیشتر از این کارها است. اما برای او مهم نبود فقط نمی خواست کسی متوجه خدمتش بشود و روی مسئله گمنامی خیلی حساس بود.

شهید قنبری دیده بان نابغه ای که گرای شهادت را در آسمان خان طومان داد در اولین بار اعزام به سوریه آسمانی شد. فرزند شهید می گوید « پدرم برای رفتن به سوریه خیلی تلاش کرد. قول هایی گرفت که وقتی به عقب می افتاد غم و ناراحتی در چهره اش مشخص می شد که ما به شوخی می گفتیم آخرش اعزام نشدی و می گفت باز هم عقب افتاد. از اینکه چرا اعزامش دیر شده بود، خیلی خسته می شد.»

«پدرم برات شهادتش را از اربعین گرفت. او که برای نان گرفتن نمی توانست پیاده راه برود اما در اربعین سال 94 مسیر 80 کیلومتری نجف تا کربلا را با دو عصا طی 7 روز طی می کند تا به گفته خودش خادم شدن حرم حضرت زینب(س) را از سالار شهیدان بگیرد.» امیر این حرف ها را می گفت و آه می کشید.

گره اعزام شهید قنبری به دستان سیدالشهدا(ع) باز شده بود و امیر از آخرین شب بودن با پدرش می گوید:« قرار بر این بود پدرم 18 فروردین اعزام شود اما ساعت 8 شب 15 فروردین صدای زنگ تلفن در خانه می پیچد و به پدرم خبر می دهند آماده رفتن شود.»

تک تک ثانیه های آن شب برای امیر دوباره تداعی شده بود و می گوید « دل کندن خیلی سخت است. آن شب وداع، شب سنگینی بود. من توی عمرم دوبار گریه پدرم را دیدم یک بار وقتی بچه بودم که یکی از اقوام مرحوم شدند و پدرم گریه کرده بود. یک بار هم همان شب اعزام ، که پدرم مرا در آغوش گرفت و بلند بلند گریه می کرد و من هم در آغوشش گریه می کردم.» 

او که آرام و بی صدا اشک از چشمانش جاری می شد، می گفت که « عید آن سال برایم عید متفاوتی بود یک لحظه از پدرم جدا نمی شدم می گفتم باید در کنارش باشم. انگار حسی به من می گفت دیگر پدر را نمی بینم. از وقتی پدرم به من گفته بود امیر جان یک وقت دیدی نبودم و به قافله همرزمان شهیدم پیوستم، تو باید مراقب مادرت و خانواده باشی. دیگر مطمئن شدم قرار است اتفاقی بیفتد. »

مظلومیت شهدای خان طومان قابل نوشتن نیست کدام قلمی می تواند از شهادت دلیرمردان دیار علوی که چه غریبانه در کربلای شام پرکشیدند، بنویسد.

خبر شهادت مدافعان حرم مازندرانی در خان طومان دست به دست در شبکه های مجازی پیچیده است و امیر هم این خبر به گوشش رسیده بود. او میگفت «من مطمئن بودم پدرم جز شهدای خان طومان است.  فردای آن روز که به مدرسه رفتم از طرز نگاه های مدیر و معلمان مدرسه فهمیدم خبری است اما به روی خودم نیاوردم تا اینکه بعد از مدرسه به خانه برگشتم. رفتارم با مادرم طوری بود که مادرم ازم سوال کرد امیر جان چرا آنقدر ناراحتی چیزی شده؟ نمیخواستم خبر شهادت پدرم را به مادر بدهم. می خواستم با رفتارم متوجه شود. سختی خبر شهادت پدرم را تا زمانی توی دلم نگه داشتم وقتی که پیکر بی جانش را دیدم.»

فرزند شهید  که تا سن 17 سالگی کمتر شبی بوده که در آغوش پدر نخوابیده بود دلش در این یک سالی که بابا را ندیده، صدایش را نشیده، دستش را روی سرش ندارد، خیلی تنگ است. رابطه ای که بگفته خودش بیشتر از پدر و پسر به دو دوست و رفیق صمیمی شباهت داشت. آنقدر این رابطه و محبت بین پدر و پسر زیاد بود که پدر او را امیر صدا نمی زد و می گفت داداش.

«برایم نبود پدر خیلی سخت است. تنها چیزی که می توانست آرامم کند این بود که پدرم مزد تمام زحماتی که در این دنیا نتوانست بگیرد حضرت زینب(س) مزدش را با شهادت داد.» انسان وقتی این حرف ها را از آقازاده ای می شنود که تنها مرهم دل سوخته اش شهدا هستند به سختی می تواند خودش را کنترل کند.

شهادت پدر برای امیر یک افتخار است که باعث شده تا او و خانواده اش پیش خدا مقرب تر شوند. او می گفت« زخمی که دل خانواده شهدا را به درد می آورد طعنه و کنایه هایی است که عده ای می گویند مدافعان حرم برای پول و سهمیه به سوریه می روند. ما حتی پول بیمه پدر شهیدم را نگرفتیم و اصلا به آن احتیاج نداریم. پدرم با خدا معامله کرد و پول و سهمیه چه ارزشی دارد. اگر آنهایی که این حرفها را می زنند به آن ایمان دارند که شهدا برای پول و سهمیه به سوریه می روند، چرا خودشان نمی روند.»

برای فرزند شهید مدافع حرم حاج بهمن قنبری، پدر نماد یک بسیجی مخلص گمنام و تابع محض ولایت مطلقه فقیه است که این را در عمل نشان می داد. او به نقل از پدرش که اگر انقلاب تا به اینجا رسید مرهون امام زمان(عج) و ولایت فقیه است. اگر خدایی ناکرده ذره ای از ولایت فقیه عقب بکشیم صدمات جبران ناپذیری به انقلاب وارد می شود، میگفت « پدرم در وصیت نامه اش تاکید کرده بود پشتیبان ولایت فقیه باشید که عمود خیمه گاه اسلام است.»

 

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه