شناسه: 341633

طلب شفا

    راوی: سرکار خواهر تقی زاده (همسر شهید حبیب‌الله قنبری)

 

بهمن سال 94 بود که بیماری مفصلیِ سختی به سراغم آمد و بدجوری زمین‌گیرم کرده بود. شدت بیماری آن‌قدر زیاد یود که مجبور شدم، سختی 9 روز بستری روی تخت یکی از بیمارستان‌های بهشهر را تحمل کنم. بعد از ترخیص از بیمارستان، نه تنها بهبودی حاصل نشد، بلکه با کمال تعجب، شدت درد بیشتر شد تا جایی که من را کلافه کرده بود و مجبور شدم، دوباره راهی بیمارستان شوم. در این مرحله، دکتر برای کاهش دردم، مجبور به تزریق مُرفین شد.

 فردای صبح روزی که برای دومین بار به بیمارستان مراجعه کرده بودم، درد مفصلم دوباره شدت گرفت. برای درمان بهتر و مداوای تکمیلی‌تر، به بیمارستان بقیه‌الله (عج) تهران منتقل شدم. دوهفته‌ای را که در بیمارستان بستری بودم، همسرم بهمن، مثل پروانه کنارم بود و برای یک‌بار هم محل بیمارستان را ترک نکرد؛ شب‌ها هم که مجبور بود، اتاقی را که من در آن بستری بودم، به خاطر وجود خانم‌های بیمار ترک کند و داخل ماشین، توی حیاط بیمارستان بخوابد.

 در یکی از همان روزهایی که در بیمارستان بستری بودم، یکی از هم‌رزمانش از طریق موبایل به بهمن اطلاع داد که هر طور شده، مدارک عزیمت به سوریه را جفت و جور کند.بهمن بعد از این تماس، خیلی با خودش کلنجار رفت که چطور با وضعی که من دارم، موضوع رفتنش به سوریه را با من در میان بگذارد؛ از یک طرف، بعد از مدت‌ها پیگیریِ رفتن به سوریه، بالاخره وقتش رسیده بود که به آرزویش برسد.

بعد از کلی این دست و آن دست کردن، کنار تختم آمد و بعد از مقدمه‌چینی مفصل گفت:

- « راستش مراقبت از خانم خانه که تو باشی، واجب است اما مراقبت از حرم عمه جان زینب، واجب‌تر.»

ذوق و شوق رفتن در صورت بهمن موج می‌زد.

همان شب به‌سوی مازندران حرکت کرد تا مدارک را به همرزمش برساند و از قافله عقب نماند.

******

 در اولین تماسی که بعد از حضورش در سوریه با من برقرار کرد، گفت:

- «به زیارت بی‌بی که رفتم، از حضرت شفایت را طلب کردم. نگران نباش؛ ان‌شاءالله، بی‌بی، نظری به تو می‌کند و از این درد خلاص می‌شوی.»

خدا شاهد است که به برکت و لطف بی‌بی زینب(س) و نفس پاک آقا بهمن که در بارگاه بی‌بی، بهبودی من را طلب کرد، دیگر دچار آن دردهای مفصلی شدید نیستم؛ شاهد آن هم توانی است که با آن توانستم بعد از شهادت بهمن، از مهمان‌هایش پذیرایی کنم.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه