شناسه: 341636

سقف حلبی

راوی: حسن ستونه (همرزم)

 

وقتی به سوریه اعزام شد، چند بار با بهمن تماس گرفتم تا هم جویای حال و احوالش شوم و هم بدانم، واحد ادواتی لشکر دقیقاً در کجا مستقر است. چند روز قبل از شهادت با بهمن تماس گرفتم. بعد از احوال‌پرسی و جویاشدن از وضع پاهایش، حالا نوبت به آن رسیده بود که از موقعیت واحد ادوات و دیده‌بانی که بهمن در آن­جا مستقر بود، باخبر شوم. می‌دانستم که بهمن در پاسخ دادن به این سؤال که ممکن بود از طرف دشمن شنود شود، خیلی راحت نیست و حتی ممکن است، جوابم را ندهد اما من خیلی دوست داشتم، بدانم واحد ادوات در حال حاضر کجا به سر می‌برد؟ البته با تماس‌هایی که پیش از آخرین تماسم با بهمن داشتم، حدس می‌زدم کجا هستند اما برای اینکه از عذاب تردید که مثل خوره به جانم افتاده بود، رها بشوم، از پشت خط ارتباطی به بهمن گفتم:

- «بهمن! فقط به من بگو؛ جایی که الان هستـی، سقف خانـه‌هایش از ایرانیت است یا حلب؟»

با هوشی که از بهمن سراغ داشتم، مطمئن بودم که منظورم را می‌فهمد.

تا این سؤال را از بهمن پرسیدم، صدای خنده‌اش از پشت تلفن بلند شد و در جواب من گفت:

- «سقفش حلبی است و من هم الان، پشت‌بام هستم.»

با این جواب، دیگر مطمئن شدم، بهمن و واحد دیده‌بانی، در منطقه‌ی حلب هستند و بهمن هم الان در دیده‌بانی به سر می‌برد.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه