بازی فوتبال کار دستش داد
سری اول روز سه شنبه آمد خانه. چهارشنبه اش رفتیم منزل مادر شوهرم. شب دیدیم یک سری از اقوام گفتند: می خواهیم بیاییم آقا محمود را ببینیم که از سوریه آمده. اما علی که آن زمان 8 ساله بود از پدرش خواست او را ببرد باشگاه ورزشی با هم فوتبال بازی کنند.
برای همین آقا محمود منتظر نشد فامیل ها بیایند و گفت باید علی را ببرم، یک شب دیگر مهمان ها بیایند. وقتی برگشتند دیدم می لنگد و می آید. پرسیدم چه شده؟ گفت چیزی نشده. علی هم دل درد کرده بود. دیدم محمود شب تا صبح ناله می کند و چهار دست و پا تا دستشویی می رود.
این در حالی بود که تا پیش از آن حتی یکبار ندیده بودم از درد ناله کند. باز پرسیدم چه شده؟ گفت: چیزی نیست. اما درد اینقدر به او فشار آورد که مادر شوهرم به برادر محمود گفت: او را بردند دکتر. مشخص شد مچ پایش ترک برداشته و گچ گرفت و آمد. می گفت: من از سوریه جن سالم به در بردم حالا دو روز نشده پایم را در ساری گچ گرفتم.
ثبت دیدگاه