شناسه: 341678

خاطره ای درباره شهید مالک اسدی از زبان یکی از دوستان شهید اسدی

دوست شهید از دوران جوانی شهید می گوید : من با شهید به تهران رفتیم تا با کارگری کمک خرج خانواده مان باشیم. که ایشان درآمدی که بدست می آوردند بدون آنکه ریالی بردارند تمام و کمال در اختیار پدرش قرار می دادند وقتی می پرسیدم مگر تو به فکر آینده خودت نیستی؟ در جواب می گفتند: آرزوی من دیدن روی خوش پدرم و خوشبختی تک تک اعضای خانواده ام است. شهید در این دوره بیشتر با بچه های اهل جبهه و پایگاه دوست صمیمی می شدند و بیشتر اوقات روز خود را در پایگاه سپری می کردند. ایشان هنگام روبرو شدن با مشکلات زندگی بسیار صبور و استوار بودند و در همه حال شاکر خدای خویش بودند که یک لحظه نماز اول وقت را فراموش نمی کردند که بیشتر در مسجد روستا نماز می خواندند. بزرگترین آرزوی شهید شرکت در جبهه های حق علیه باطل بود به همین خاطر برای گذراندن دوره مقدس سربازیش از طریق ارتش جمهوری اسلامی ایران عازم جبهه های نبرد شدند. ایشان دوست داشتند در آینده به عضویت سپاه پاسداران در بیایند. خاطـــره : زمانیکه شهید می خواستند از طریق ارتش عازم جبهه شوند به من گفتند: ایاز سعی کن که پایگاه از فعالیتهای مذهبی و نظامی عقب نیفتد. مبادا کاری کنی که جوانان و نوجوانان روستا از آمدن به پایگاه دلسرد شوند. در همه حال با ضد انقلابیون مبارزه کن و نگذار جوانان از راه راست کج شوند و با ضد انقلابیون هم پا شوند. تا انشاءالله ما نیز بعد از خدمت سربازی به شما بپیوندیم. دوست شهید از دوران دفاع مقدس می گوید : دید شهید نسبت به جنگ تحمیلی این بود که کشورهای غرب و شرق دست به دست هم داده اند تا به کمک صدام جنایتکار به کشور عزیزمان ایران تجاوز کنند. که در این مدت هموطنان زیادی از خانه و کاشانه خود آواره گشته و جوانان زیادی شهید شده اند و این وظیفه ماست که تا آخرین قطره خونمان از یکان میهنمان دفاع کنیم و نگذاریم دشمن بیش از این گستاخ شود. ایشان بعنوان تک تیرانداز در جبهه های نبرد انجام وظیفه کردند. تنها توصیه شهید به تمامی جوانان روستا این بود که سنگرها را خالی نگذارید و همیشه پشتیبان ولایت فقیه باشید. زمانی که خبر شهادت شهید را شنیدیم متأثر شدم که چنین دوست و جوان پاکی را از دست دادیم و به همین خاطر تمامی اهالی روستا سیاه پوش شده بودند همانطور که همرزمان شهید می گفتند: ایشان در تمام محلات و عملیاتها با شجاعت هر چه تمام شرکت می کردند بدون آنکه ترسی از دشمن داشته باشند. خاطـــره : آخرین بار که شهید به مرخصی آمده بودند یک روز از مانده از مرخصی اش پیش من آمدند و بعد از چند ساعتی که با هم بودیم رو به من کردند و گفتند: ایاز یقین دارم این آخرین دیدار من با شما خواهد بود. وقتی دلیلش را پرسیدم در جواب گفتند: هر بار که به مرخصی می آمدم شور و شوق زیادی به رفتن دوباره داشتم ولی این بار حال و هوای دیگری دارم نه اینکه از شهید شدن بترسم، بلکه دیگر نخواهم توانست شما را ببینم و در خدمت پدر و مادر باشم و از تو می خواهم مرا حلال کنی و از همه حلالیت بگیری. سرانجام شهید مالک اسدی مشیران در تاریخ 13/10/63 از طریق ارتش جمهوری اسلامی مشگین شهر به لشگر 61 ارومیه اعزام شدند که بعد از گذراندن دورۀ آموزش نظامی به پیرانشهر منتقل شدند که در این مدت بعنوان تک تیرانداز در خدمت اسلام و قرآن بودند که در نهایت بعد از گذشت 18 ماه از خدمت مقدس سربازی اش در تاریخ 13/4/65 هنگام رفت و برگشت به خط مقدم در اثر برخورد دو خودرو در پیرانشهر ارومیه به درجه رفیع شهادت نائل آمدند که پیکر پاکش در کنار همرزمان خود در مزار شهدای روستای مشیران خاکسپاری شد.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه