با پسر هفت سالهاش درد دل میکرد
تا به حال ندیدم پدری با پسرش تا این حد دوست باشد، او همیشه با سید احمد مهربان بود و برایش کم نمیگذاشت، چون پسرم پدرش را زیاد نمیدید دلش خیلی
خاطرم است یکبار وقتی سید در حال نماز خواندن بود پسرم از شانههای پدرش بالا رفت، مادرش به سیداحمد گفت نکن پدرت در حال نماز خواندن است ولی سیدجواد سجده را طولانی کرد و بعد از نماز خطاب به مادرش گفت مادرم من از این کار سیداحمد ناراحت نمیشوم بچه است و از روی دلتنگی این کار را میکند.
تنگ پدر میشد.
ثبت دیدگاه