آخرین دیدار همسر
همیشه حسین آقا دو قلوها را حمام میکرد و من لباس تنشان میپوشاندم. روز 14 فروردین به کندوها و زنبورهایش سرکشی کرد و شب خسته بود و قرار بود خانه پدرم بمانیم.
ساعت 11 شب موبایلش زنگ زد. گوشی را که قطع کرد دیدم یک لبخندی تمام صورتش را پوشانده است. فهمیدم مسافر سوریه شده است.
من هیچ وقت برای ماموریتهایش بی تابی نمیکردم اما این بار بی اختیار گریهام گرفته بود، دلهره گرفته بودم. به حسین آقا گفتم من از رفتنت ناراحت نیستم اما چون یکدفعه است خیلی سخت میگذرد، وقتی شوهرت را میفرستی سوریه باید منتظر جانباز شدن، شهید شدن مفقودالاثر شدن یا اسیر شدنش باشی.
با من و بچه ها خداحافظی کرد و سوار ماشین شد. دید که من دارم گریه میکنم دوباره از ماشین پیاده شد. من اشک را در چشمانش دیدم. اولین بار بود که وقتی به ماموریت میرفت اشک در چشمانش حلقه میزد. احساس میکردم آن لحظه که داشت میرفت معنویت محض بود، رهبر انقلاب جملهای دارند که میگویند: «شهدای مدافع حرم از اولیاء الهی هستند» من این موضوع را شب آخر به عینه دیدم.»
ثبت دیدگاه