خاطره ای از زبان شهید علی اصغر شاهی سوندی دباره یکی از روز های عملیات
ملیات به طرف ايوان دره بود صبح بعد از نماز حرکت کردم و بعد از گذشتن مسافتی در جاده ايوان دره به طرف چپ جاده پيچيده و بعد از گذشت در روستائی رسيديم در آنجا پياده شديم سيد به من فرمان داد که با پنج نفر تيپی که نزديک روستا بود را گرفته من با آن چهار نفر به نام های حاجی خليل و نادر و مهدی و داود و خودم پنج نفر شديم . بعد از گرفتن تپه اول تپه دوم را گرفته و بعد از گذشت زمانی من و مهدی به تپه دوم رفتيم و آنجا مستقر شديم و با ديدن دو نفر من شروع به تيراندازی کردم و بعد از گذشت يک ساعت حاجی خليل هم پيش ما آمد. بعد من به پائين رفته و دست نماز گرفتم. بعد مهدی رفت و وقتی که مهدی داشت از تپه بالا می آمد يک دفعه ديدم حاج خليل شروع کرد به تيراندازی، و درآمد گفت به نظرم کسي پشت درخت ما است و من يک تیر به داخل درختها انداختم و بعد از دقت کردن ديدم چيزي در پشت درختان نيست ولي باز اطمينان نکردم و روي زمين خوابيدم و به مهدي گفتم که در پشت تخته سنگي بنشيند و اگر اتفاقي افتاد خود را به عقب ببرد و سيد را خبر کند بعد از چند دقيقه که ديدم هيچ خبري نشد از روي زمين بلند شدم و خاطرم آسوده شد که هيچ خبری نيست بعد ديدم ابوالفضل از بالای کوه آمد و شروع کرد که چرا تير می اندازيد و بين حاجی و ابوالفضل درگير شد و ابوالفضل رفت و ديد هيچ چيز نيست و از آن پائين داخل ده شد. ساعت يک ظهر شد من به پائين داخل ده شدم و چهار تا نيرو گرفته و به بالا تپه بردم و با بچه ها به پائين آمدم نهار خورديم و بعد وارد مسجد شديم و استراحت کردم تا غروب بعد نماز جماعت خوانديم و بعد با دسته دوم از مسجد خارج شده و در خانه ای وارد شديم در آنجا غذا خورديم و بی سيم خبر دادند که آماده شويد و ما آماده شديم . بعد وارد ماشين شديم و به شهر بازگشتيم . چهارشنبه سال 1364 به ما آماده باش دادند و اين جور که می گفتند عمليات سختی در پيش داريم و بعضی مي گفتند عمليات برون مرزی است ولی مشخص نبود ما به طرف ديوان حرکت کرديم و به سه راهی سردشت رسيدم و وارد منطقه خرخره شديم بعد از گذشت از خرخره به دو راهی رسيدم که يک طرف آن به طرف سردشت می رفت و طرف ديگر آن بانه و پاليز بودن زمين ماشينها در برفها گير کردند و ما پياده شديم و بعد از گذشت مسافتی و دوباره سوار ماشينهای تويوتا شديم و وارد پايگاه مله شديم و بعد وارد ده شديم . در مسجد جايگزين شديم و نماز خوانديم و بعد از نماز غذا خورديم و چند ساعت استراحت کرديم بعد از ساعت دو نصف شب بود که همه از مسجد خارج شدیم و سمت غرب روستا حرکت کرديم و بعد از دو سه ساعت پياده روی به رشته کوه رسيدم که دسته دوم آنجا بود. به طرف یال حرکت کرديم و يک يال را گرفتيم هوا بسيار سرد بود و باد شديدی می وزيد و دسته يک هم به طرف قبلی که بالای يال بود حرکت کردند و دامنه قله مانند ما هم بعد از مدتی به همان طرف حرکت کرديم و به پيش سيد رفتيم هوا ابری بود و بسيار سرد و باد شديدی مي آمد . بچه ها آتش کرده بودند و دور آتش جمع شديم ساعت 8 صبح بود به طرف پائين حرکت کرديم برف شروع به ريزش کرد ولی هوا گرم بود و احساس گرما می کرديم تا جايی که عرق کرديم بعد وارد ده شديم که شب در آنجا خوابيده بوديم و به پايگاه برگشتيم . سه شنبه مورخه 14/10/1364 عمليات در سمت جاده سرا بود. گردان بعد از نماز دعا وسائل خود را پوشيده و به سوی سرا در جاده بوکان حرکت کرديم. وقتی به ده سرا رسيده بودم هوا روشن شده بود گروهان ما به دو دسته تقسيم شد . دسته اول تقسيم شده بود از مقداری از بچه های دسته سه و خود دسته يک . و دسته دوم تقسيم شده بود از دسته سه و خود دسته دوم بچه های سرا هم با ما آمده بودند. بچه های دسته يک جاده را دور زده و کوههای اطراف روستای شيخيان را محاصره کرده و دسته دوم به فرماندهی سيد وارد روستا شدم که من جز همان دسته بودم که وارد ده شديم من و يکی از بچه ها از کناره شياری که نزديک به جاده بود حرکت کرديم. پنج نفر از بچه ها قله کناره ده را گرفتند که در سمت راست واقع بود را گرفته بود و دوشيکا هم در بالای تپه کنار جاده واقع شد و شش نفر ديگر هم در سمت راست که به صورت تپه او رفته و آن تپه ها را گرفته بودند و دسته خود از راهی که به روستا وارد می شد وارد روستا شده و دسته خود از راهی وارد شدن چهار نفر کرد که دسته های خودی را بالا گرفته بودند از ده خارج شده و به سمت سيد حرکت کردند و بعد از دستگيري آنها وارد روستا شديم و روستا را محاصره کرديم و من و يکي از بچه ها جندالله در کناره روستا واقع شده بود رفتيم تا کسی از روستا خارج نشود بچه ها از کلاس خارج شده بودند ما را نگاه مي کردند . والسلام
ثبت دیدگاه