خواب مادر شهید
روزی که رفت خواب دیدم جمعیتی جمع شدهاند. جلو رفتم و دیدیم یک جنازه آنجاست که نصفش خاکی است نصفش نه. انگار در خواب به من الهام شد که باید او را بگیرم. جنازه را که نگاه کردم دیدم این آقا رضای من است،با ناراحتی از خواب بیدار شدم. صلوات فرستادم و برایش صدقه کنار گذاشتم. به هیچ کسی هم حرفی نزدم.
ثبت دیدگاه