شناسه: 341777

روز مادر

روز مادر می خواست بیایدخانه ما که نشد. قرار بود فردا شبش بیاید.همان شب که قرار بود بیاید عروسم زنگ زد و گفت مادر ما نمیتوانیم بیاییم. گفتم: چرا؟ گفت: آقا رضا رفت. پرسیدم کجا رفت؟ گفت: همانجا که قرار بود برود. گفتم سوریه؟ گفت: بله. گفتم چه بی خبر؟ گفت دیر وقت اطلاع دادند و تا وسائلش را جمع کند طول کشید و باید ساعت یک خودش را می رساند. گفتم خب اشکالی ندارد، کمی عروسم را دلداری دادم.»

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه