خواب برادر
نقل از خواهر شهید:
مادر خواب ایشون رو خیلی دیده. و اینکه من خودم هم یک خواب خیلی عجیبی دیده ام.من خیلی گریه میکردم و بیتابی میکردم، بعد دست من را گرفت و من بهش گفتم چرا نمیای کجایی کجا رفتی چرا از پیش ما رفتی. دست من رو گرفت در عالم خواب و برد در یک زیرزمین هایی که خیلی خیلی خیلی تاریک بود واقعاً تاریک بود. و اینکه اون موقع هم عکسشناسنامه ها قرمز نبود کارتونی بود نمیدونم یادتون هست یا نه. عکس شاه و اینجور چیزها روش بود و بعدها که عکس شناسنامه ها عوض شده بود. بعد گفتم داداش شناسنامه این دیدم که دست من است. و بعد برگشتم و بهشون گفتم داداش من شناسنامه ات را آوردم تا تو مرخصی بگیری و بیای. و بعد ایشان برگشت و نگاهی به صف کرد و گفت ببین من نمیتوانم پرواز کنم و بیایم پیش تو. شناسنامه را دادم بهش و گفتم بیا بیا تورو خدا بیا این هم شناسنامه ات. گفتم این را نشان بده و بگو اگر نگذارید من بروم ناراحت میشوم. ایشان برگشت و گفت یک هفته بعد از شهدا و اسرا می آیم به خدا نمی گذارند که من بیایم. به خداوندی خدا بعد از یک هفته این اسرا آمدند. همانطور که شهید بزرگوار داخل خواب آمده بود و به من همانطور که گفته بود اتفاق افتاد.
ثبت دیدگاه