دلمایه شهید با خدا...
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا شود گوشه چشمی به ما کنند
خدایا نمیدانم چرا مرا از بسیاری از حوادث نجات دادی و مرا در این راه مقدس قرار دادی. خداوندا به خاطر همه موهبتها و حکمتهایت سپاسگزارم.
برخی از آن حوادث عبارت بودند از:
من در حال گردو کندن درخت بودم. از بالای درخت سر خوردم و روی یک شاخه گیر کردم و تو مرا از مرگ حتمی نجات دادی.
خدایا تو خود شاهد بودی که من یک پسربچه 12 یا 13 ساله ای بیش نبودم که از حاجی شیخ موسی به سمت روستای کتیوک راهی شدم. آن میان پر از سگ های چوپان بود و تو مرا از دید آنها پنهان کردی و بدون هیچ دردسری به کتیوک برای اولین بار رساندی.
خدایا تو خود شاهد بودی که در آموزش اصفهان، هنگامی که تمرین کمین داشتیم؛ ناگهان خود را در وسط مواد منفجره و فوگاز دیدم و همه آنها عمل کردند. دریغ از یک تکه سنگ که به من بخورد. تمام بچه ها و مربیان آموزش گفته بودند که من مردهام. وقتی مرا در آن حال دیدند،گفتند این یک معجزه بود که شما اتفاقی برایتان نیفتاد.
خدایا من در حال برق کشی خانه پدربزرگم حاج خان آقا بودم که موقع نصب شدن سیم کنتور از بالای تیر برق، مرا برق گرفت و از ارتفاع 8 متری به روی زمین انداخت.انگار یک نفر من را از بالا به زمین آورد و هیچ عیبی ندیدم.
ثبت دیدگاه