خاطره سیزده بدر
همسر این شهید بزرگوار گفت: سیزدهم روز عید بود که ما در روستای خودمان بودیم. او سعی کرد همه کارهای نیمه تمام خود را تمام کند و رضایت همه را جلب کرد. کارهای او کمی مشکوک به نظر می رسید، به خانه همه فامیل ها سرکشی کرد تا اینکه فردای همان روز و ساعت 11:15 برای رفتن به سوریه برایش زنگ زدند. در فاصله 5 دقیقه ساکش را بست و سریع و ساده خداحافظی کرد و رفت.
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ثبت دیدگاه