شجاعت شهید در نوجوانی
نقل از مادر شهید:جنگ که شروع شد مردم دسته دسته از آبادان فرار کردند . من هم خواستم به همدان بروم ولی مرتضی و پدرش مخالف این کار بودند . مرتضی گفت : - اگه فرار کنیم صدام فکر می کنه ترسیدیم آنقدر در آن شهر جنگ زده ماندیم که تقریبا محاصره شد . تمام مغازه ها بسته بودند . غذایی برای خوردن پیدا نمی شد . آن موقع بود که مرتضی و پدرش اجازه دادند از آنجا مهاجرت کنیم.
ثبت دیدگاه