بازگشت به جبهه حین مجروحیت
نقل از مادر شهید:چند روز به پایان خدمت سربازی اش مانده بود که با بدن باندپیچی شده آمد خانه . سراسیمه به استقبالش رفتم : - چی شده مادر ؟ - چیزی نیست . ترکش خوردم بیست و پنج روز مرخصی استعلاجی به او داده بودند اما در آن مدت زخم اش جوش نخورد . روی سینه اش احساس کوفتگی و درد داشت .با این وجود ساک اش را برداشت ، برود جبهه . من زدم زیر گریه : - نرو پسرم ... تو که هنوز خوب نشدی ؟ مقداری صبر کرد اما اصرار من تمام نشد . همان طور مراقب اش بودم که نکند بار و بندیل اش را ببندد و یواشکی برود . بالاخره حرف دلش را زد : - آخه مادر ! من نرم ... اون نره ... پس کی جلوی دشمن رو بگیره ؟ از آبادان فرار کردی اومدی ایجا . اگه به این شهر هم حمله کرد چی کار می کنی ؟ نمیشه که همه اش فرار کنیم.
ثبت دیدگاه