آخرین گلوله مرتضی
نقل از همرزم شهید:پاتک سنگین بعثی ها روی منطقه ما شروع شد . گلوله باران خاکریزمان تمامی نداشت . من و مرتضی توی یک سنگر بودیم . تانک های عراقی داشتند به طرف مان می آمدند که دیدم مقاومت بی فایده است . از سنگر آمدم بیرون و داد زدم : - بیا فرار کنیم مرتضی ... دارن می رسن - من تا آخرین گلوله ام رو شلیک نکنم برنمی گردم زیاد دور نشده بودم که یک گلوله خمپاره خورد روی سنگر . مرتضی برای همیشه پرواز کرد . پیکر مطهرش هیچ وقت پیدا نشد.
ثبت دیدگاه