احترام به پدر و مادر
به نقل از پدرشهید:سفره را انداخته بودند . من یک مقدار با تاخیر آمدم . دیدم رضا نشسته و هنوز دست به غذایش نزده . داشت بشقاب و قاشق ها را دور سفره می چید و وقت تلف می کرد . بعد از این که اولین لقمه را خوردم او هم شروع کرد . همیشه همین طور بود . سر سفره هیچ وقت قبل از من و مادرش حتی آب هم نمی خورد . *** شب بود . همه اعضای خانواده دور هم جمع بودند . پدر تکیه داده بود به پشتی کنار دیوار . همزمان برادر کوچکترم یک بالش را کشید طرف خودش و لَم داد روی آن . رضا چهره در هم کشید ولی چیزی نگفت . وقتی بابا از جمعمان جدا شد داداش رضا به برادرم تذکر داد که احترام پدر را نگه دارد و در حضور او با ادب بنشیند . *** آدم پرحرفی نبود . نزدیک روستا قدمگاهی وجود داشت ، منتسب به حضرت ابوالفضل (ع) . رضا خیلی وقت ها به آنجا می رفت و در تنهایی فکر می کرد . جایی که بعد از شهادت مزار مطهر او شد . *** روز اربعین بود . پدر خود را سراسیمه به بیمارستان میناب رساند . تیر از پهلوی چپ رضا وارد شده و به کبدش رسیده بود . نگاهش را به نگاه پسر دوخت و اشک در چشمانش حلقه زد : « چی شده بابا ؟» . انگار همه روضه های علی اکبری که تا آن روز شنیده بود داشت برایش تداعی می شد . رضا لب های خشک اش را حرکت داد : «برام دعا کن» . همزمان تیم جراحی مجروح را با خودشان بردند . دکترها هشت ساعت در اتاق عمل تلاش کردند اما بی فایده بود
ثبت دیدگاه