گفتگو با همرزم شهید، صادق اشک تلخ
من سال 1354از دوره دبیرستان با شهید شاهرخ همکلاس بودیم و این ارتباط در همه این سالها وجود داشت تا چند روز پیش از شهادتش در سوریه که همچنان کنار هم بودیم و سرانجام فراغ ما با شهادتی که خدا برایش رقم زد اتفاق افتاد.
در کرمانشاه دو پایگاه محل خروش انقلابی جوانها بود یکی پایگاه های مردمی و دیگری بچه های مسجد نواب با محوریت آیت الله جنوبی بود. ما هم بچه های این مسجد بودیم و شهید دایی پور از اعضای فعال این جوانان بود. او بدون استثناء در تمام تظاهرات چه ارام و چه آنهایی که موجب درگیری با ماموران طاغوت می شد حضور داشت در حالی که حدود 17 سال داشت.
بعد از اینکه انقلاب پیروز شد و هسته های اولیه سپاه شکل گرفت او از جوانان پیشرو در این نهاد بود و در کردستان حضور پیدا کرد. شاهرخ جزو کسانی بود که به صف مجاهدین جبهه های انقلاب ملحق شد. او جانشین ضد زره قرار نجف بود و از حیص تخصص از موشک زن های ضد زره به شمار میرفت.
شهید دایی پور بعد از اینکه جنگ تمام شد به عنوان مربی ضد زره به لبنان رفت و به گروهی از سربازان حزب الله آموزش داد. بعد توانست دوره دافوس را طی کند و مدتی هم در دافوس استاد و مربی بود.
در جنگ سوریه که مجددا توفیق داشتم در خدمتش باشم هم در بحث ادوات و توپخانه و ضد ذره نقش آفرینی کرد و هم در بحث امور عملیاتی آنجا به عنوان یک خبره کار میکرد. همین تداوم خدمتش در سوریه، جنگ تحمیلی و لبنان موجب شد در منطقه عمومی بوکمال سوریه ماشیناش با مین های کنار جاده ای برخورد کند و به فیض شهادت برسد.
شهید شاهرخ دایی پور در همه مواقعی که برای ضربه زدن به انقلاب به راه میافتاد در صف اول مجاهدان بود. در سالهای 76، 78 و 88 که فتنه گران سعی میکردند اوضاع داخلی کشور را بهم بریزند او از جمله افراد حاضر در صحنه مقابل آنها بود.
به تازگی سمت جدیدی به وی در منطقه بوکمال محول شده بود. جمعه که هواپیمای ما در فرودگاه نشست من به سمت کرمانشاه راه افتادم. ساعت ده صبح دیدم یکی از دوستان با شماره سوریه به من زنگ می زند. وقتی جوابش را دادم گفت حاج شاهرخ به شهید اکبر نظری دست داد. با این کدی که داد فهمیدم به شهادت رسیده است. صبح جمعه او به شهادت رسید و یکی دیگر از همرزمان مجروح شد.
شهادت پاداشی بود که خدا برای سالها مجاهدت شاهرخ به او داد و شهید دایی پور کرارا دنبال شهادت بود. حتی مدتی در حلب فرمانده بود جایی که مسلحین بودند اما بعد از پاکسازی آنجا یکی از درخواست های شاهرخ از مسئولین این بود که او را به منطقه ای بفرستند که مسلحین فعالند.
او یک همراهی داشت که از کادر بسیار جوان سپاه بود. یکی از نکاتی که شاهرخ اشاره می کرد در یکی از مسیر ها که با هم می رفتیم، گفت: شهادت اگر خدا بخواهد برای ما خوب است نه برای فلانی که اخیرا تازه خدا به او بچه داده. این ها جوان هستند و باید برای خدمت بمانند اما ما عمرمان تمام شده. خیلی عجیب بود که غالبا خودش پشت فرمان می نشست اما زمان حادثه شاهرخ روی صندلی کمک راننده بوده و شهادت نصیب او شد. دیدم حرفی که با اخلاص زد خداوند به حرفش گوش کرد.
شهید اکبر نظری به عنوان یکی از مسئولین یگان ما و حسین علیخانی جزو شهدایی بودند که با شاهرخ خیلی رفیق بودند و او می گفت اکبر رزق خودش را برد و خدا همان رزق را نصیب او هم کرد. شهید دایی پور دو خصوصیت برجسته داشت. یک جوانمردی و شجاعت. او و اکبر نظری محال بود در یک عملیات با آنها باشی و احساس تنهایی کنی. خود را به آب و آتش می زدند تا بقیه راحت تر باشند.
ثبت دیدگاه