خاطره
کارهای منزل بیشتر از وقت و توانایی من بود . خسته از بیرون برمی گشتم و به این فکر می کردم که باید تا نیمه شب ظرف بشویم و خانه را مرتب کنم . در را که باز کردم روح ام تازه شد . خانه تر و تمیز بود و ظرف های شسته شده هم سر جایشان چیده شده بودند . پسرم ابراهیم را دیدم که لبخند به لب از انتهای سالن نگاهم می کرد
ثبت دیدگاه