شناسه: 342443

خاطره

یک جفت چشم آسمانی ما در روستا زندگی می¬کردیم و همگی باهم قوم و خویش و آشنا بویم. از آنجایی که رشته عبدالحسین برق بود، خودش برق¬کشی خانه¬های روستا را انجام داده بود. هروقت به مرخصی می¬آمد به تک¬تک خانه¬ها در روستا سرمی¬زد و کارهای مربوط به تعمیر لوازم برقی¬شان را بدون هیچ چشم¬داشتی انجام می¬داد. همیشه یاالله یالله گویان وارد خانه¬ها می¬شد و همان طور نیز خارج می¬شد. اهالی روستا او را به چشم پسرخود می¬دیدند و به او اعتماد کامل داشتند. بعد از شهادتش همه اهل روستا از زن و مرد گرفته تا بزرگ و کوچک و پیر و جوان، حکایت¬های مختلفی از این چشمهای آسمانی داشتند. به نقل از برادر شهید عبدالحسین چراغی

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه