آرزوی شهید
جوان خوش طبع، فداکار، باگذشت، با ادب و انسانی بود. بر حسب فرمایش همکارانش در کارخانه کفش که بعد از شهادتش مراسم گرفتند، ما را هم دعوت کردند، میگفتند: «انسانی جوانمرد بوده و فعالیتهای جهادی بسیاری داشته است.» کربلا قسمتش نشد. همیشه به مادرم میگفت: «آرزو دارم با هم به کربلا برویم.» میگفت: «بعد از سربازی میخواهم یک ماشین بگیرم و به سرکار بروم.» میگفت: «ازدواج هنوز برای من زود است.» مادرم میگفت: «بعد از سربازی بیا زن بگیر و سر خانه و زندگیت برو.» میگفت: «نه حالا زود است.»
ثبت دیدگاه