خاطرهای از زبان برادر شهید
برادرم رضا مراد پس از صدور فرمان امام خمینی (قدس سره) و تصمیم به اعزام به روستا آمد و با من و پدر و مادر خداحافظی کرد و خطاب به پدر گفت: «پدر، موقع رفتن است و هر کس که میتواند و توانایی دارد بر او واجب است که در این نبرد حق علیه باطل شرکت کرد و جای هیچ گونه شک و تردید نیست و درنگ جایز نیست، باید به فرمان امام خمینی از مملکتمان و ناموس مان دفاع کنیم و پساز خداحافظی با خانواده به جبهه حق علیه باطل اعزام شد.
پس از شنیدن خبر مفقودالاثر شدن رضا ما راهی منطقه جنوب شدیم. برای پیدا کردن جنازه او پیگیریها و تجسسهای بسیار زیادی را انجام دادیم، به سردخانههای زیادی از جمله سردخانه اهواز، شیراز و بالاخره سردخانه تهران سر زدیم، ولی هیچگونه اثری از پیکرش به دست نیاوردیم، ما هر چه بیشتر میگشتیم بیشتر ناامید میشدیم و چیزی دستگیرمان نمیشد. بعد از جستجوهای زیاد و پرسو جو بیشماری که انجام دادیم به ما اعلام کردند که از طریق صلیب سرخ جهانی وارد عمل شویم، ما نیز از همین طریق بقیه جستجو را انجام دادیم و پس از پر کردن یک عدد فرم جستجو را ادامه دادیم تا شاید از این راه بتوانیم سر نخی از شهیدمان به دست بیاوریم.
خلاصه به تهران رفتیم و کارهای اولیه را انجام دادیم، فرم جستجو را به عراق و بغداد انتقال دادند و از آن لحظه به بعد هیچگونه خبر یا اطلاعی به ما ندادند تا زمستان سال ۱۳۸۳ که بنیاد شهید به ما اطلاع داد که از شهید شما هیچ خبری نیست و مجلس ختمی برای این شهید دایر کنید. مادر شهید از شنیدن این خبر جان به جان آفرین تسلیم کرد و پدر شهید نیز از غم دوری فرزندش و گریههای بسیار زیاد هر ۲ چشم خود را از دست داد و از طرف بنیاد شهید مزار یادبودی برای این شهید گران قدر در روستای گنبد کبود گذارده شد.
ثبت دیدگاه