خاطره ای از زبان برادرزاده شهید
عموی من شیرحسین بسیار مهربان و دوست داشتنی بود. من در آن دوران 10 ساله بودم. او همیشه خندان و شاداب بود، وقتی در کنارش بودم آرامش خاصی داشتم و گذر زمان را حس نمی کردم. بین ما رابطه دوستی و محبت برقرار بود. با هم به دشت و صحرا می رفتیم و به ما بسیار خوش می گذشت. هنوز هم آن خاطرات برایم تازگی دارد.
یک روز که در مدرسه و سر کلاس بودم یکی از نزدیکان آمد و مرا برای تشییع پیکر عمو به همراه خود برد. خودم را به عمو رساندم و چهره نورانی او را دیدم، مانند همیشه مهربان و آرام بود و آرامش خود را به من نیز انتقال داد. از دست دادن او برایم بسیار سخت بود، دیگر دست نوازشگر و وجود مهربانش در بین ما نبود، اما او به سعادت ابدی و آرزوی دیرینه اش دست یافت و باعث عزت و سربلندی خانواده اش شد. به او افتخار می کنم و از صمیم قلب به او و تمام شهدا درود می فرستم. ان شاء الله که بتوانیم راهشان را ادامه دهیم....
ثبت دیدگاه