خاطرات شهید
اسفند ماه سال 1357 به دیدن خانواده آمد و 24 ساعت مرخصی گرفته بود و وقت رفتن از تمام اعضای خانواده خداحافظی کرد و روی مرا بوسید و گفت مادر مرا حلال کن، ناراحت شدم اشک در چشمهایم حلقه زد و گفتم فرزندم علی این چه حرفی است که میزنید مگر چه میخواهد اتفاق بیفتد هر چند که به دلم آگاه شده بود، میدانستم دیگه فرزندم را نخواهم دید برای این که ناراحت نشود فقط گفتم هر چه حق بطلبد همان تقدیر است. در تاریخ 1357/12/20 برادر و جمعی از دوستانش برای آوردن او به پادگان سنندج غریمت نموده و تلاش میکنند تا او را بیاورند و علی تا کرمانشاه همراه برادر و دوستان میآید با اینکه برگ مرخصی داشت به همدان نمیآید و اظهار مینماید که دور از انصاف و جوانمردی است که زن و بچهی مردم میان بسیجیان آن موقع را رها کنیم و آنها را تنها بگذاریم و مجددا به پادگان رسیدن. تا اینکه در تاریخ 1357/12/28 برای دفاع از انقلاب اسلامی سنگر به سنگر با منافقین میجنگد و شهید میشود.
ثبت دیدگاه