خاطراتی از زبان نزدیکان
دوران کودکی شهید بزرگوار در نوبندگان فسا، همزمان با تحصیل، توام با کار و تلاش در جهت امرار معاش خانواده بود، به طوری که در سن 13 سالگی به تنهایی به شهرهای همجوار و اغلب با دوچرخه یا با پای پیاده، در رفت و آمد بود و از همان سنین، نبوغ و قابلیت های فردی را به همگان اثبات می کرد. با پایان تحصیلات راهنمایی وارد آموزشگاه درجه داری نیروی زمینی شد. همزمان با خدمت طاقت فرسا در تیپ 37 زرهی شیراز ، تحصیلات خود نیز به صورت شبانه ادامه داد و موفق به اخذ دیپلم علوم طبیعی شد. در این مدت که ابراهیم در شیراز مستقر بود، هر کسی از هر گوشه ایی که مختصر آشنایی با او داشت جهت حل مشکلات خویش به این شهید بزرگوار مراجعه می کرد و ابراهیم با روی گشاده علاوه بر حل مشکل، او را به منزل خویش می برد و از او پذیرایی کامل می کرد. اغلب مراجعه کنندگان به ابراهیم از همشهریانش بودند که جهت مداوای خود یا بستگان به شیراز می آمدند و علاوه بر این که هیچ آشنایی با این شهر نداشتند، اغلب مشکل مالی نیز داشتند، ابراهیم با سعه صدر وقت می گذاشت و بدون این که کسی متوجه بشود به نیازمندان و بیماران کمک مالی نیز می کرد و پس از درمان کامل آنها را راهی محل می کرد.
شاید به جرأت بتوان گفت که کسی پیدا نمی شد که یکبار با ابراهیم هم کلام شود و مجذوب اخلاق و منش و آقایی او نشده باشد. ابراهیم محبوب دل های دردمندان و نیازمندان و همه فامیل شده بود. خودش می گفت: «این لطف خداست که شامل او شده است که بتواند گرهی از گره های مردم نیازمند را باز کند.
یکی از اهالی می گفت: «یک شب که به منزل ابراهیم رفتم، حس کردم که از زیادی مهمانان که هر کدامشان برای کاری آمده بودند به سختی جایی برای خوابیدن پیدا می شد...»
در اواخر سال 53 ابراهیم به دانشکده افسری در تهران رفت و در آنجا مشغول فراگیری علوم نظامی شد و تمامی آموزش های علمی و عملی را با موفقیت پشت سر گذاشت. اساتید دانشگاه، ابراهیم را دارای هوش سرشار و دارای قدرت بالای نظامی معرفی می کردند و آینده بسیار درخشانی برای او متصور بودند و همیشه ابراهیم را از هر نظر با بقیه متفاوت می دیدند. در سال آخر دانشکده افسری (57)، ابراهیم با تعداد اندکی از افسران به صف عظیم مردم پیوستند و در اغلب راهپیمایی ها شرکت می کردند و با توجه به این که ابراهیم مسئول اسلحه خانه دانشکده بود. با کمک چند نفر از افسران دیگر و با مشورت از مرحوم آیت الله طالقانی، اسلحه ها را از دانشکده خارج و به مردم مبارز می رساندند. پس از چندی توسط ساواک دستگیر شد، و قرار بود که اعدام شود. با پیروزی انقلاب اسلامی و هجوم مردم به زندان، ابراهیم آزاد شد. بلافاصله پس از آزادی از زندان همراه با امیر شهید صابر زارعی جهت آزاد سازی دانشکده افسری از دست عوامل ساواک به دانشکده رفتند که در این جریان نیز، هر دو عزیز بزرگوار زخمی شدند. ابراهیم جز اولین افسرانی بود که به ملاقات حضرت امام رفت و مجذوب و شیفته امام شد و همیشه خود را عاشق امام می دانست...
پس از پیروزی انقلاب، ابراهیم به مرکز پیاده شیراز منتقل شد و با شروع تحرکات مرزی عراق به فکه رفت. پس از چند ماهی جنگ شروع شد و ابراهیم با اندک نیرو و اندک مهماتی که داشت دلاورانه در برابر دشمن مقاومت می کرد که پس از به شهادت رسیدن نیرو هایش، خودش نیز مجروح شد و به بیمارستان منتقل گردید. پس از 15 روز بستری، مجدداً ابراهیم به خط مقدم جبهه شتافت و چنان رشادت و لیاقتی از خود نشان داد که زبانزد خاص و عام شد و به خاطر دلاورمردی که در آزادسازی سوسنگرد از خود نشان داد مورد تشویق حضرت امام (قدس سره) واقع شد. پس از چند ماهی که در محور جنوب در خط اول جنگ مبارزه می کرد، به ابراهیم مأموریت آزادسازی ارتفاعات غرب کشور (سقز) دادند. در همان ابتدا، ابراهیم بدون هیچ گونه تلفاتی موفق شد ارتفاعات را از دشمن بگیرد و آنها را مجبور به عقب نشینی کند. در این عملیات ابراهیم چنان نبوغی از خود نشان داد که مورد تحسین فرماندهان عالی جنگ واقع شد و از طرفی مردم بومی اطراف سقز نیز به ابراهیم افتخار می کردند و می گفتند او ما را نجات داد بدون اینکه به حتی یک نفر از اهالی آسیبی وارد شود. آری ابراهیم واقعا شاهکار و نابغه جنگ بود و همیشه می گفت: «هنر یک فرمانده آن هست که بدون دادن تلفات می بایست پیروز شد».
مادر ابراهیم که همیشه نگران وضعیت جنگ و سرنوشت ابراهیم بود به ابراهیم قسم می داد که مواظبت بیشتری از خود بکند. ابراهیم به مادرش می گفت: «محال است که در جنگ و نبرد از بین بروم و اینقدر مسلط و آموزش دیده بود که می گفت: «تنها راهی که ممکن است دشمن بتواند به من آسیب وارد کند این است که در بین راه، جاده را مین گذاری کنند...» الله اکبر از این پیشگویی...
آری دشمنان روبه صفت در راه ابراهیم مین گذاری کردند و خون پاک او را ریختند...
ابراهیم به یاران و همرزمانش می گفت: «چنانچه افتخار شهادت نصیبم شد، مرا شهید راه حق و حقیقت بدانید. به راستی ابراهیم شهید راه حق و حقیقت است. جالب اینکه بعد از گذشت بیش از 30 سال از شهادت این عزیز، هنوز ابعاد عظیم شخصیت و اخلاق و منش و دلاور مردی هایی او، آشکار نشده است و این چیزی که نگارش شده است، تنها گوشه کوچکی از ابعاد شخصیت والای این افسر قهرمان می باشد.
ثبت دیدگاه