شناسه: 343679

خاطراتی از زبان والدین شهید

شهید از همان کودکی روحیه مذهبی داشت در یکی از شب های ماه مبارک رمضان در شبستان مسجد محل بین چند نفر از کودکان مسابقه صحیح خوانی نماز برگزار شد که شهید از همه بهتر نماز خواند در کلاس چهارم ابتدایی به دلیل این که از نظر درسی بهتر از سایرین بود آقای یاقوتی معلم کلاس او را مسئول راهنمایی درسی بعضای از شاگردان می نماید. معلم به شاگردان توصیه کرده بود که به پدر و مادر خود بگویید که خواندن نماز روزانه بیشتر از 17 دقیقه وقت لازم ندارد و این حرف در شهید تأثیر گذاشت و در منزل یادآوری می کرد.
در مقطع ششم ابتدایی سال 1346 بین کلیه کلاس های ششم ابتدایی شهرستان جهرم مسابقه درسی گذاشتند و کلاس شهید مقام اول را آورد و آقای شکیبایی معلم کلاس به هر دانش آموز جایزه داد که شهید جایزه خود را مدتها نگهداری می کرد.
آقای شکیبایی یکی از دبیران دبیرستان فردوسی جهرم هرگاه می خواست شاگرد نمونه مثال بزند نام شهید را می برد و از شاگردان ضعیف می خواست که مانند او فعال باشند.
در دوران متوسطه از ما خواست که به صورت دوره ای با دوستانش در منزل جلسات و محافل مذهبی داشته یاشند و ما قبول کردبم و هر هفته یک شب در یکی از منازل دوستان جلسه داشتند و قرآن و احکام می خواندند و مدت ها این جلسه برقرار بود. همچنین روزی گفت یکی از دوستانم گفته من می توانم اعلامیه حضرت امام (قدس سره) را بیاورم که ما با احتیاط موافقت کردیم.
بعد از رحلت حضرت آیت الله حکیم « کتابفروشی آقای رجایی در بازار جهرم رساله حضرت امام توزیع می کرد شهید را فرستادتم و یک جلد خرید البته رساله به نام آیت الله شاهرودی بود و یک فتوکپی با مهر و امضای حضرت امام جداگانه در لای رساله بود. شهید آن زمان با امام اشنا شد و بعد از سن تکلیف مقلد ایشان گردید حتی موقعی که برای آموزش خلبانی به آمریکا رفت رساله امام را با خود همراه داشت. شهید روزی از دبیرستان به منزل آمد و گفت آقای حاج تقی(اولین استاندار فارس) در حیاط دبیرستان درباره مادر برایمان سخنرانی کرده و سفارش زیادی نسبت به احترام والدین بخصوص مادر داشت که از آن روز احترام زیادی برای ما قائل بود.
دوره اول دبیرستان تمام شد و برای انتخاب سیکل دوم دبیرستان وسواس زیادی داشت و با این که دبیرستان اسلامی جهرم از منزلمان فاصله زیادی داشت به دلیل این که مذهبی تر بود آنجا را امتخاب کرد.
قبل از پیروزی انقلاب هر ساله نیمه شعبان در منزل جشن تولد حضرت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف می گرفتیم و شهید یکی از مداحان بود که نوار صدای او موجود است و با صدای بسیار رسا و زیبایی در منزل و سایر مجالس مداحی می کرد که مورد توجه قرار گرفته بود.
در تزیین و چراغانی منزل هیچ آثاری از طاغوت نبود تا این که یک سال از طرف آگاهی گفتند باید عکس شاه در ممجلس جشن باشد اما شهید قبول نمی کرد و با اصرار یکی از آشنایان و برای رفع مزاحمت یک عکس کوچک شاه در گوشه ای پنهان و دور از دید نصب کرد.
بعد از پایان دبیرستان با این که شایستگی قبولی در بهترین رشته های دانشگاهی داشت ولی شغلی انتخاب کرد که منفعت مادی نداشت و منافعش به کشور و مردم ایران می رسید و سرانجام به میروی هوایی ارتش رفت.
موقعی که قصد رفتن به ارتش داشت از من(پدرش) خواست که همراه من به منزل آیت الله حق شناس رفته و از ایشان کسب تکلیف نماییم؛ با هم به خدمت ایشان رسیدیم و فرمودند اگر برای خدمت به اسلام است اشکالی ندارد و با این نیت وارد ارتش شد. در زمانی که جهت امور استخدامی به شیراز مراجعه کرد(سال 1352) ما نگران وی بودیم زیرا تا آن موقع تنهایی به مسافرت نرفته بود تا این که یکی از همسایگان مرا در خیابان دید و گفت اقای اسد زاده موقع نماز مغرب و عشا در مسجد بازار شیراز ابوالفضل را دیدم سلام رساندند که خیالمان راحت شد.
شهید تعریف کرد وقتی برای ادامه استخدامی به تهران رفتیم و مرخصی برای اندازه کردن لباس ارتشی دادند با تعدادی از داوطلبان در خیابان های تهران می گشتیم که بعضی از مغازه ها مسکرات می فروختند و بعضی از همراهان ما به آن فروشگاه ها مراجعت کردند ولی من بلافاصله از آنها جدا شدم و به محل استراحت رفتم و دیگر در شهر با آنها بیرون نمی آمدم.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه