خاطره اتی از زبان خواهر شهید
پدر و مادرم خیلی اصرار داشتند که ابوالفضل بتواند در تحصیلات به مقام عالیه برسد اما او چشم های خود را به روی مقامات دنیایی بسته بود و زندگی اخروی را به زندگی دنیوی ترجیح داد.
برادرم از وقتی که از خانه رفت دیگر حال و هوای شاداب خانه هم به سمت نگرانی و غم سوق پیدا کرد و این چنین است که انسان تا زمانی که گوهر ارزشمند در دستانش است قدرش را نمی داند. زمانی که آن گوهر از دست رود تازه به این پی می بریم که چه عزیزی را از دست دادیم اما مادر با این کلامش که می گفت: من فرزندم را برای یاری امام و در راه خدا بخشیدم، دیگر جای ناشکری نداشتیم و ایمان قلبی خود را با نور حرف مادر جلا می دادیم.
برادرم ابوالفضل از سوی بسیج به کردستان عازم شد و با وجود سن کم مسئولیت خمپاره اندازی را به دوش گرفت و با کمال میل به نابودی دشمن و برقراری امنیت پرداخت و در همین راه هنگام اقامه نماز خیلی معصومانه به شهادت رسید.
من از ملت شهید پرور ایران می خواهم که هرگز جبهه ها را خالی و اسلحه برادران و فرزندان ما را به زمین نگذارید تا خون گرم آنها پایمال گردد و به امید این که ما هم بتوانیم لایق این باشم که راه برادرمان را ادامه دهیم.
ثبت دیدگاه