شناسه: 343730

خاطرات آقای علی پور از شهید ابوالفضل شبان

صبح زود با صدای اذان مسجد گردان بیدار شدم و از تویوتا آمدم پایین، اصلا نای راه رفتن نداشتم، داشتم از حال می رفتم، با هر زوری بود خودمو از وانت کشیدم پایین و پوتینمو انداختم نوک پام، لخ لخ کونون رفتم به سمت مخزن آب در همین حال شهید شبان را دیدم یک آن هول شدم، نمی دانستم سلام نظامی بدهم یا این که سلام عادی، با دستپاچگی دستم را بردم بالا و یک سلام نظامی دادم، یک لحظه به خودم آمدم دیدم وای من که کلاه سرم نیست. تو همین حال بودم که یک دفعه فرمانده صدام کرد، فوری رفتم نزدیکش، پیش خودم گفتم الان یک تنبیه نظامی بهم بده، یک کلاغ پری، سینه خیزی... نزدیکش که شدم خیلی آرام و دوستانه گفت: علی پور دیگه در گردان احترام نظامی نگذار، فقط دو چیز را در نظر داشته باش یکی نماز و دیگری انضباط، یادت نره من تو این دو مورد اصلا گذشت ندارم، از سرباز بی انضباط خیلی بدم میاد و حتما تنبیه براش در نظر می گیرم حالا برو به بچه هایی که تو ایفا خوابیدن بگو بیدار بشن برای نماز تا نمازشون قضا نشده.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه