خاطره ای از زبان پدر شهید
پسرم یک روز که به مرخصی آمده بود، تعریف می کرد: ما در خط مقدم جبهه یک روز با کمبود آب مواجه شده بودیم و برای وضو گرفتن آب نداشتیم. قصد داشتیم که با خاک تیمم کنیم که در همین وقت خمپاره دشمن به طرف ما آمد و به زمین خورد، با توجه به این که اطراف ما نمناک بود، حوضی از آب در جای خمپاره به وجود آمد و ما با وضو نماز خواندیم.
ثبت دیدگاه