خاطرات شهید احمد افچنگی
بسمه تعالی خاطره شهید احمد افچنگی احمد در روز ششم ماه مبارک رمضان به شهادت رسید. قبل از آنکه شهید را بیاورند مادرش می گوید خواب دیدم که آقای مهماننواز آمده است. او دستهایش را به درگاه خدا بلند کرده است و میگوید آن که شهید شده، باید خبر شهادتش را به مادرش بدهند. در عالم خواب پدرش گفت برویم از بیرون یک خبری بیاورم . او به کوچه رفت وداخل کوچه نگاه به اطراف کردید. هیچ خبری نبود. وقتی که به داخل خانه برگشت و میخواست از پلهها بالا برود. پایش را بر روی پله اول گذاشت گفت مگر جوان من از علی اکبر امام حسین بهتر است. دوباره گفت مگر از قاسم بهتر است و گفت مگر از عبداله و علی اصغر بهتر است، مگر از عون و جعفر بهتر است. به پلهی آخر که رسید گفت مگر از هور بهتر است. یک وقت از خواب پریدم. دیدم که تمام این اتفاقات در عالم خواب بوده است. حالم حال دیگری شده بود. منفهمیدم که احمدم شهید شده به پدرش چیزی نگفتم خواهر کوچکش بعد از چند مدت که از شهادتش گذشت ،گفت خواب دیدهام که در قم هستم و همه جا سفید است . آنجا چراغهای بزرگی داشت. احمد گفت :این پولها را بگیر برای پدر و مادر در ضریح بینداز و آن شهید ضریح را نیز زیارت میکرد. این شعر را خودش قبل از اینکه به سربازی برود گفته است: شب غم را سحر کردیم و رفتیم جان مادر را خبر کردیم و رفتیم
ثبت دیدگاه