خاطراتی از زبان همسر شهید
در صحنه نبرد حق علیه باطل هر روز شاهد ریختن خونی پاک و آبیاری نهال سر بر آورده انقلاب اسلامی ایران هستیم. نهالی که باید تنومند گردد و شاخ و برگ آن، دنیا را فراگیرد و بر سر محرومین و ستمدیدگان همیشه تاریخ سایه افکند. از میان خیل شهدای گمنامی که هر روز بر این خاک گلگون سر می نهند و دلاورانه پیام حق را لبیک می گویند و خون مطهر شان را خالصانه نثار این نهال امید می کند یادی از شهید سرگرد زرهی احمد فرزاد فرمانده گردان تانک از تیپ 3 زرهی دشت آزادگان از لشکر 92 می کنیم. آگاهانه به سوی شهادت رفت و تا آخرین لحظه حیات با مشت های گره کرده با صدامیان مبارزه کرد و بالاخره در یک درگیری سنگین میان چندین لشکر از بعثیون در اطراف بستان، شهید فرزاد سوار تانکی می شود و تا آخرین گلوله تانک و بعد هم با اسلحه کلت دستی خود می جنگد و تسلیم نمی شود و در آخرین لحظه مزدوران تانک را مورد هدف قرار داده و به آتش کشیده و منفجر می نمایند. از جسد پاک ایشان چیزی باقی نمانده است که برایش تشییع جنازه بگیرند، تو گویی که در یک لحظه جسم و جانش بسوی جایگاه ابدی رفته است.
هنوز صدای گریه او در شب های ماه مبارک رمضان سال 59 (یک ماه قبل از شهادت) در گوشم می پیچد که چگونه با خدای خود صحبت می نمود و می گفت:
«اللهم برحمتک الصالحین فادخلناه و فی علیین، فارفعناه و قتلاً فی سبیلک مع ولیک فوفق لنا؛
خدایا به ما توفیق بده که در راه تو و به همراه ولی تو کشته شوم و به فیض شهادت نائل گریدم».
این شهید بزرگوار در طول 29 سال زندگی سعادت آفرین خود بارها به شهادت که آرزوی او بود، نزدیک شد. در سال 1357 قبل از پیروزی انقلاب برای اولین بار در پادگان در حالی که عکس های شاه مخلوع را جلو افراد تیپ پاره می کرد و به طرفداری امام خمینی(قدس سره) شعار می داد به همراه دوست مبارز دیگرش شهید سروان مسعود آشوری دستگیر شد که هردوی آنها در 22 بهمن 57 به دست مردم اهواز از زندان آزاد شدند.
پس از پیروزی انقلاب تمام وجودش را وقف خدمت به اسلام و مردم نمود و تا حدودی پادگان را از لوث افراد ناپاک آزاد کرده و انجمن اسلامی پادگان را اداره می کرد. اولین جبهه می جنگید. در آخرین نامه ای که از جبهه برای من فرستاده بود از خدای بزرگ درخواست شهادت نموده و خواسته بود که کارهای مهم انجام دهد و بارها با حملات چریکی خود به قلب دشمن، چندین پاسگاه و بیش از 30 تانکی دشمن بعثی را یک تنه به آتش کشیده بود.
از آن شهید بزرگوار یک یادگار عزیز به نام امیر مانده است که امیدوارم من توانایی آن را داشته باشم که او را در راه اسلام تربیت کنم.
ثبت دیدگاه