خاطره ای از زبان یکی از اهالی روستا
خانم منیژه باقرزاده، کارمند دهیاری روستای مزرعه خلف خاطره ای درباره مادر شهید تعریف می کند: پدرم می گفت: «هنگامی که خبر شهادت اروج در روستا پخش شد یک روز قبل از عید قربان بود، صبح روز عید قربان که همه گاو و گوسفند قربانی کرده بودند مادر اروج گوشت قربانی در دست گرفته بود و می رفت که ناگهان خبر آمد که جنازه پسرت را می آورند، گوشت را انداخت و رفت و از آن زمان تا به این روز یک تکّه گوشت نخورده و می گوید: «می خواهم به سرنوشت پسرم دچار شوم».
ثبت دیدگاه