خاطره ای از زبان مادر شهید
(نافذ ترین خاطره را مادرش نقل می کند و می گوید:)
1ـ اروجعلی حدود دو ساله بود، در خانه رضی الدین احمدی بودیم (محل اقامت سید احمد آقای معراجی)، سید احمد آقا چشمش به اروجعلی افتاد گفت: «از این بچه مواظبت کنید، این بچه در آینده مقام بزرگی خواهد داشت» و در این مدت ذهن ما را مشغول کرده بود که پسرمان به چه مقامی می رسد؟ آیا او روحانی می شود یا معلم؟» پس از این که به شهادت رسید حرف سید را درک کردیم، شهید شدن مقامی نیست که نصیب هر کسی شود، سعادت و لیاقت می خواهد.
2ـ پسرم همیشه دوست داشت او را علی صدا کنند. در مدت حضور خود در جبهه در عرض یک ماه پنج بار به مرخصی تشویقی آمد، علت را جویا شدم گفت: «یکبار به هواپیمای دشمن مستقیم تیراندازی کردم، یک بار هم یک اسیر عراقی گرفتم و این که من آر پی چی زن ماهری هستم».
در آخرین مرخصی موقع رفتن، وقتی که بند پوتینش را سفت می کرد، گفت: «دیگر منتظر من نباشید، این بار عملیات مهمی در پیش رو داریم».
3ـ روزی مشغول نان پختن بودم، خانم گلتاج پیرمون به منزل ما آمد و به صورت سربسته خبر شهادت پسرم را به ما داد. اما روز قبلش در شهر خلخال پیکر مطهر اروجعلی توسط آقای منتخبی شناسایی می شود که تیر مستقیم دشمن غاصب به قلب مهربانش اصابت کرده و به درجه والای شهادت دست یافته است.
ثبت دیدگاه