خاطره ای از تیمسار سرتيپ دوم دكتر سيد رضا سجاديان از شهید
دو هفته قبل از شروع عمليات فتح المبين در دشت عباس مرتب از ارتفاع بالا توسط دشمن بمباران مي شديم، آماده شديم براى عمليات كه تب من شروع شد و روز به روز تبم بالاتر رفت تا در نهايت در حالت كما به دزفول و سپس به خرم آباد و از آنجا به بخش عفونى بيمارستان ٥٠١ ارتش منتقل و يك ماه با تشخيص نوعى بيمارى عفونى ويروسى بسترى بودم.
روز سوم نوروز سال ٦١ با صداى مارش پيروزى عمليات فتح المبين به هوش آمدم و پس از مرخص شدن از بيمارستان، با حال نزارى كه داشتم به خرم آباد رفتم. خبر شهادت بسيارى از دوستان و همرزمانم را شنيدم و مدام در حال عزادارى و گريستن بودم. روز اول ورودم به شهر، اعلاميه ى شهادت درجه دارى را به ديوار شهر ديدم. به نام اژدر صابرى كه اهل آذربايجان بود و راننده ى تانك، قبل از اينكه به تهران اعزام شوم او را به علت خونريزى شديد زخم معده به دزفول اعزام كردم ولى گفت كه عمليات نزديك است و نمي توانم تانكم را رها كنم و نرفت تا شهيد شد و من پاى اعلاميه اش گريستم، اين يكى از خاطرات تلخ من بود از دوران جنگ.
ثبت دیدگاه