خاطره ای از زبان همرزم شهید
در يكي از روزهاي داغ جنگ كه دشمن با كلي نيرو وارد خاك ايران شده بود اسدالله با اينكه دست چپش تا حدودي سست شده بود، ولي در آن روز توانست 3 تانك دشمن را كه وارد خاك ما شده بود، بزند و آن را به آتش بكشد.
شهيد پشت تير بار مي نشست و تا آخرين پوكه به طرف دشمن شليك مي كرد و اگر آن سه تانك توسط شهيد منهدم نمي شد شايد آنها تا اهواز هم پيشروي مي كردند، ولي حيف كه بعد از آن روز من به اهواز برگشتم و شب آن روز اسدالله توسط خمپاره اي كه ناگهان در كنار او فرود مي آيد و وجودش را مي درد به مقام والای شهادت دست می یابد و به آرزوی دیرینه اش می رسد.
ثبت دیدگاه