شناسه: 344790

خاطره ای از زبان همرزم شهید

در يكي از روزهاي داغ جنگ كه دشمن با كلي نيرو وارد خاك ايران شده بود اسدالله با اينكه دست چپش تا حدودي سست شده بود، ولي در آن روز توانست 3 تانك دشمن را كه وارد خاك ما شده بود، بزند و آن را به آتش بكشد.
شهيد پشت تير بار مي نشست و تا آخرين پوكه به طرف دشمن شليك مي كرد و اگر آن سه تانك توسط شهيد منهدم نمي شد شايد آنها تا اهواز هم پيشروي مي كردند، ولي حيف كه بعد از آن روز من به اهواز برگشتم و شب آن روز اسدالله توسط خمپاره اي كه ناگهان در كنار او فرود مي آيد و وجودش را مي درد به مقام والای شهادت دست می یابد و به آرزوی دیرینه اش می رسد.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه