خاطره از از زبان همرزم شهید(محمدرضا توانا)
با شهید اسداله در چزابه همسنگر بودم و حدود یکی دو هفته قبل از اینکه شهید شود به من وصیت کرد. در خانواده، او را با نام آیت صدا می کردند و به همین دلیل در بین همسنگران نیز وی را به همین نام صدا می زدیم. عکسی از شهید را دارم که در داخل تانک نشسته و خودش قبل از شهادتش تعدادی از آن تهیه کرد و بین همسنگرانش پخش کرد و به من وصیت کرد «اگر زنده ماندید از من هم یاد کنید».
در روز شهادتش من تازه پست نگهبانی خود را با 40 دقیقه تأخیر در سنگر خاکریز تحویل داده بودم. وقتی از کنار خاکریز به سمت سنگر می رفتم، ضمن اینکه حواسم به خمپارهها و شلیکهای ادوات سنگین دشمن بود، در مسیر جنازه شهید را دیدم، اما به لحاظ گرمای شدید تابستان در چزابه، جنازه در زمان بسیار کمی باد کرده بود و صورتش نیز آسیب دیده بود و من ایشان را نشناختم. او را با یکی از همرزمان که اردبیلی هم بود و از نظر جثه چاق تر بود اشتباه گرفتم و فکر کردم که شهید فرد دیگری است ولی در ادامه که به سنگر رسیدم همسنگرانم را دیدم که خیلی ناراحتند و تازه متوجه شهادت اسداله شدم.
ثبت دیدگاه