خاطره ای از زبان برادر شهید(جبرائیل)
آخرین باری که اسرافیل را راهی کردیم آذر ماه بود و قرار بود 3 ماه بعد به مرخصی بیاید، اما هیچ خبری از او نشد 9 ماه از حضور او در منطقه سومار می گذشت. ما بی خبر از احوال او بودیم تا این که یک روز دیدم تمام اهالی روستا به خانه ما آمدند. من مبهوت بودم که چه اتفاقی افتاده تا این که گفتند: «اسرافیل چند روز است شهید شده، اما چون هیچ کس در محله شما را نمی شناسد نتوانسته اند به ما اطلاع دهند. من باور کردم و با چند نفر از اقوام راهی هنگ اردبیل شدم و آنجا فهمیدم که برادرم به شهادت رسیده است. بعد از آن شهید را به اردبیل انتقال داده و از مقابل مسجد جامع تشییع و در بهشت زهرا(سلام الله علیها) دفن کردیم.
وقتی علت شهادتش را پرسیدم گفتند: «بعثی ها سنگری را که اسرافیل و چند نفر از همرزمان و فرمانده شان در آنجا بود را شناسایی کرده و چون آنها مجهز به اسلحه دوربین دار بودند یک نفر از همرزمان وی را زده از آنجای که جنازه هیچ یک از نیروهای ارتش نباید در منطقه می ماند، فرمانده دستور می دهد اسرافیل و یک نفر دیگر از دوستانش که اهل (ارباب کندی) مشکین شهر بود جنازه شهید را حمل کنند، اما تک تیرانداز این دو نفر را هم در حالی که جنازه در دستشان بود مورد اصابت تیر قرار داده و به شهادت می رساند.
ثبت دیدگاه