خاطرات شهید اسکندر طغیانی ریزی
بسمه تعالی
مادر شهید تعریف می کند که یک روز جمعه بود، آرد را خمیر کردم و به حمام رفتم وقتی به خانه برگشتم دیدم پسرم خمیرها را چانه کرده و تنور را هم روشن کرده است و دارد اطراف تنور آب و جارو میکند و لباس پوشیده بود که نان بپزد. به او گفتم مادر چرا این کارها را کردی. امروز روز استراحت تو است و جواب داد مادر من هم از این نان ها می خورم. چه فرقی میکند همیشه که نباید شما زحمت بکشید.
ثبت دیدگاه