خاطرات شهید اسماعیل الیگودرزی
در آخرین مرخصی از برادرم خواستم که بیشتر بماند و دختری را که به نامزدی خود درآورده را عقد و به خانهاش بیاورد که در پاسخ من گفت: «زنان و دختران خرمشھر و آبادان در زیر توپ و گلولههای تانک دشمن بعثی هراسان و لرزان زندگی میکنند و شما از من میخواهید که بمانم و در آسایش تشکیل زندگی بدهم. حاشا! من تا تمام نشدن جنگ چنین کاری را نخواهم کرد؛ چون بودن در جبهه و مبارزه در راه آزادی و آسایش خانوادههای ایرانی را به آرامش خود در زادگاهم ترجیح میدهم». سپس خداحافظی کرد و راهی شد و به آرزوی دیرینه اش یعنی شهادت دست یافت.
ثبت دیدگاه