خاطرات شهید اشکبوس علی زاده
خاطراتی از زبان پدر شهید 1ـ روزی دیدم اشکبوس شادمان به خانه آمد و گفت: «همسایه مان سماور خریده و مرا همراه خود برد تا سماور همسایه را روشن کنم»، چون خودشان طرز روشن کردن آن را نمیدانستند و چند سال بود که به علت پایین بودن وضع مالی و اقتصادیشان نتوانسته بودند سماور بخرند، لذا این امر، یعنی خریدن سماور و یا هر چیزی حتی برای همسایه هم او را بسیار شادمان میکرد. 2ـ آن زمان که در شهر کیوی بودیم، یک روز برادر کوچکترش با عجله به خانه آمد و گفت: «یکی از همسایه ها زنش را در حیاط کتک میزند، اشکبوس از او پرسید: «از کجا فهمیدی؟» برادرش گفت: «در حیاطشان باز بود». شهید در جواب او با چهره ای درهم کشیده گفت: «وای بر شما که به حیاط مردم نگاه کردی! وای بر تو!» و این امر شدیداً موجبات ناراحتی او را باعث شد. لذا بیان خاطرات و مطالبی از این جمله در خصوص شخصیت والای این شهید والامقام و تمامی شهدایی که جان خویش را در راه این مملکت و در پیروی از فرامین امام راحل فدا کردند، در چند صفحه نمی تواند حق مطلب را ادا نماید.
ثبت دیدگاه