خاطرات شهید اکبر حامدمغانلو
خاطره ای از زبان برادر شهید (عبدالله) با فرا رسیدن موعد سربازی اکبر، فرمانده اش سرتيپ حاج هوايي ايراني كه يكي از فاميل هاي درجه يك پدرم بود به اكبر پيشنهاد داده بود كه كارت مجروحيتش را نشان دهد تا از خدمت سربازي معاف شود، اما برادرم قبول نكرد تا اينكه به جبهه از طریق ارتش اعزام شد و به آرزوی دیرینه اش رسید. او به علم و دانش اهميت بسياري ميداد و ديگران را تشويق به اين كار ميكرد. اکبر به برادرم نوشته بود «بعد از من راه مرا ادامه بده» بعد از شهادت اكبر هم پدرم و برادرم راه اكبر را ادامه دادند و تا آخرين روزي كه جنگ تمام شد پدرم در جبهه بود. خاطره ای از زبان دوست شهید روزي با اكبر در خیابان يك كيف پيدا كردیم. او كيف را برداشت و گفت: «باید صاحب آن را پيدا كنيم».كيف را باز كرد تا آدرس يا شمارهاي را پيدا كند. كيف پر از پول و چك بود خوشبختانه آدرس بود به اكبر به شوخي گفتم: «ديگر پول دار شديم» او گفت: «بايد صاحب آن را پيدا كنيم، همين الان دوتايي ميبريم تا تحويل بدهيم» طبق آدرس رفتيم و زنگ خانه را زديم. صاحب پول يك مرد ميانسال بود. وقتي كيف را ديد بسیار خوشحال شد. كيف را بازكرد و گفت: «هر چه قدر ميخواهيد برداريد». اكبر گفت: «ما به وظيفه مان عمل كرديم، نيازي به اين كار نيست» سپس خداحافظي كرديم و شاد و خوشحال به خانه آمديم.
ثبت دیدگاه