خاطرات شهید اکبر خانی اصفهانی
خاطره مادر شهید: بار آخری كه میخواست برود عكسی گرفت و به من گفت: بیا این را نگاه كن ببین خوب است تا در حجله ام قرار دهید، گفتم: این چه حرفی است تازه الآن شب است و من چشمانم خوب نمی تواند ببیند باید عینك بزنم، صبح روز بعد نیز به منطقه رفت و به دوستانش گفته بود كه من را دیگر نمیبینید و این بار كه میروم شهید میشوم و آن عكس را نشان دوستانش داده بود.
ثبت دیدگاه